افتادگانلغتنامه دهخداافتادگان . [ اُ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ افتاده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به افتاده شود. || کنایه از مظلومان و پریشان شدگان باشد. (آنندراج ) (برهان ). کنایه از مظلومان پریشان وبیماران عاجز باشد. (انجمن آرای ناصری ) :
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر سر
افتادنفرهنگ فارسی عمید۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن.۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین.۷. [قدیمی] تابیدن.۸. [
زبونگیری کردنلغتنامه دهخدازبونگیری کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجزچزانی کردن . از آزار افتادگان روی گردان نبودن . رجوع به زبونگیر و زبونگیری شود.
دام گستریدنلغتنامه دهخدادام گستریدن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دام گستردن : ما خود افتادگان مسکینیم حاجت دام گستریدن نیست .سعدی .
لگدکوب کردنلغتنامه دهخدالگدکوب کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایمال کردن . پیخستن . پی سپر کردن . لگدمال کردن : مروت نباشد از آزادگان لگدکوب کردن بر افتادگان .امیرخسرو.
آستانیلغتنامه دهخداآستانی . (ص نسبی ) منسوب به آستان . || (حامص ) کنایه از فروتنی و تواضع : سری چون نقش پای دوست با افتادگان دارم از آن بر آسمانی برگزیدم آستانی را.طالب آملی .
دورافتادگانلغتنامه دهخدادورافتادگان . [ اُ دَ / دِ ] (اِ ن مف مرکب ) ج ِ دورافتاده ؛ آنکه از کسی یا جایی دور ماند : به دورافتادگان از خانمانهابه واپس ماندگان از کاروانها.نظامی .