افتندیکشنری عربی به فارسیشيفته کردن , شيفتن , واله و شيفته , از خود بيخود , احمقانه , شيفته و شيدا شدن , از خود بيخود کردن
یافتنلغتنامه دهخدایافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). واجد شدن . اصابت . نیل . (منتهی الارب ). مغارطة. (منتهی الارب ). یابیدن . پیدا کردن <span class="hl
افتنیلغتنامه دهخداافتنی . [ ] (اِخ )دریاچه ٔ کوچکی است در سمت مشرق سنجاق ازمید. و آب بسیار گوارایی دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افتنانلغتنامه دهخداافتنان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخن گوناگون آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعهای مختلف آوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حدیث یا سخن را گوناگون و بنوعهای مختلف آوردن . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح علم بدیع صنعتی است که در کلام میان دو فن مانند
افتندگیلغتنامه دهخداافتندگی . [ اُ ت َ دَ / دِ ] (حامص ) حاصل عمل افتادن . افتاده بودن . عمل آنکه افتد.
افتنانفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر در ضمن شعر چند مضمون مختلف مانند تهنیت و تعزیت یا مدح و هجا بیاورد.۲. [قدیمی] سخن گوناگون آوردن.
افتنیلغتنامه دهخداافتنی . [ ] (اِخ )دریاچه ٔ کوچکی است در سمت مشرق سنجاق ازمید. و آب بسیار گوارایی دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افتنانلغتنامه دهخداافتنان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخن گوناگون آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعهای مختلف آوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حدیث یا سخن را گوناگون و بنوعهای مختلف آوردن . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح علم بدیع صنعتی است که در کلام میان دو فن مانند
افتندگیلغتنامه دهخداافتندگی . [ اُ ت َ دَ / دِ ] (حامص ) حاصل عمل افتادن . افتاده بودن . عمل آنکه افتد.
افتنده و خیزندهلغتنامه دهخداافتنده و خیزنده . [ اُ ت َ دَ / دِ وُ زَ ] (ترکیب عطفی ، نف مرکب ) آنچه بیفتدو برخیزد. کنایه از پایدار و ناپایدار : خیزنده و افتنده بود دولت ایام .قطران .
داو نیافتنلغتنامه دهخداداو نیافتن . [ن َ ت َ ] (مص مرکب ) مقابل داو یافتن . || کنایه از نانشستن نقش باشد بمراد. (برهان ). کنایه از اینست که نقش بعیش و مراد ننشیند. چیزی بدلخواه نیافتن . ناکامی . مقابل نشستن نقش است بمراد : حجام به نرد عیش غم داو نیافت در عرصه ٔ غم بغ
دربافتنلغتنامه دهخدادربافتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) بافتن . || آمیختن . درآمیختن . پیوستن : آن دو فاضل فضل خود دریافتندبا ملایک از هنر دربافتند. مولوی .رجوع به بافتن شود.
درتافتنلغتنامه دهخدادرتافتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) تافتن . پیچیدن . || ظاهر شدن . نمایان شدن . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : آب و دانه در قفص گر یافته ست آن ز باغ و عرصه ای درتافته ست . مولوی .|| پرتو افکندن . روشنایی افکندن .
درنگ یافتنلغتنامه دهخدادرنگ یافتن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مهلت یافتن . زمان یافتن . فرصت بدست آوردن : فریبرز چون یافت یک مه درنگ به هر سو بیازید چون شیر چنگ . فردوسی . || دوام یافتن . ثبات یافتن . باقی ماندن :