افسون پردازلغتنامه دهخداافسون پرداز. [ اَ پ َ ] (نف مرکب ) ساحر و عزائم خوان . فسون پرداز. (آنندراج ). افسون ساز. و رجوع به افسون ساز شود.
افسونلغتنامه دهخداافسون . [ اَ ] (اِ) عزیمت .(آنندراج ). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمه ٔ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان ). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین ). || ب
افشونلغتنامه دهخداافشون . [ اَ ] (اِ) چیزی باشد مانند پنجه ٔ دست و دسته نیز داردکه دهقانان بدان غله ٔ کوفته را بر باد دهند تا کاه از آن جدا شود. (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (برهان ). پنجه مانائی که از چوب سازند و به آن خرمن باد دهند تاکاه از دانه جدا شود. (مجمعالفرس ). پنجه مانندی است از چوب که
افسونفرهنگ فارسی عمید۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.⟨ افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
افشونفرهنگ فارسی عمیدوسیلۀ چوبی سهشاخه یا چهارشاخه و دستهدار شبیه پنجۀ دست که برای جابهجا کردن محصول و جداکردن کاه از دانه استفاده میشود؛ انگشته؛ هسک؛ هید؛ چارشاخ.
افسونcharmواژههای مصوب فرهنگستانعددی کوانتومی که مشخصۀ کوارکها و هادرونهاست و برای توصیف تقارن بین کوارک و لپتون ابداع شده است
افسون سازلغتنامه دهخداافسون ساز. [ اَ ] (نف مرکب ) ساحر و عزائم خوان . افسون پرداز. افسون خوان . افسون گر. افسون پژوه . (آنندراج ).
فسون خوانلغتنامه دهخدافسون خوان . [ ف ُ خوا / خا] (نف مرکب مرخم ) فسون خواننده . فسونگر : دشمن از آن گل که فسون خوان بدادترس بر او چیره شد و جان بداد. نظامی .آن فسون خوانان که در تن جان به افسون میدهند<
افسونلغتنامه دهخداافسون . [ اَ ] (اِ) عزیمت .(آنندراج ). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمه ٔ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان ). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین ). || ب
افسونفرهنگ فارسی عمید۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.⟨ افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
افسونcharmواژههای مصوب فرهنگستانعددی کوانتومی که مشخصۀ کوارکها و هادرونهاست و برای توصیف تقارن بین کوارک و لپتون ابداع شده است
پرافسونلغتنامه دهخداپرافسون . [ پ ُ اَ ] (ص مرکب ) پرفریب . پردستان : همی گفت و مژگان پر از آب کردپرافسون دل و لب پر از باد سرد.فردوسی .
افسونلغتنامه دهخداافسون . [ اَ ] (اِ) عزیمت .(آنندراج ). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمه ٔ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان ). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین ). || ب
افسونفرهنگ فارسی عمید۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.⟨ افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
افسونcharmواژههای مصوب فرهنگستانعددی کوانتومی که مشخصۀ کوارکها و هادرونهاست و برای توصیف تقارن بین کوارک و لپتون ابداع شده است