حافیقلغتنامه دهخداحافیق . (اِخ ) قضائیست در ولایت و سنجاق سیواس ، در مشرق آن ولایت ، و مرکز قضا قریه ٔ قوچ حصار است که در 6 ساعتی از شهر سیواس واقع است . این قضا دارای 159 ده و 17 ناحیه است .
افقلغتنامه دهخداافق . [ اُ ف ُ ] (ع اِ) کران . (نصاب الصبیان ).کناره ٔ آسمان . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (از منتخب از غیاث اللغات ). کنار و گردبرگرد جهان . آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین . کنار جهان . (یادداشت مؤلف ). کرانه ٔ آسمان و هر کرانه باشد. (آنندراج ). کرانه یا آنچه ظاهر
آفقلغتنامه دهخداآفق . [ ف ِ ] (ع ص ) مرد بزرگوار. (مهذب الاسماء). آنکه در کرم به نهایت رسیده باشد. بغایت کریم .
افقلغتنامه دهخداافق . [ اُ ف ُ ] (ع اِ) کران . (نصاب الصبیان ).کناره ٔ آسمان . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (از منتخب از غیاث اللغات ). کنار و گردبرگرد جهان . آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین . کنار جهان . (یادداشت مؤلف ). کرانه ٔ آسمان و هر کرانه باشد. (آنندراج ). کرانه یا آنچه ظاهر
افقلغتنامه دهخداافق . [ اَ ] (ع مص ) بر سر خود شدن و رفتن در آفاق . (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق . (منتهی الارب ). بر سر خود به آفاق رفتن . (از اقرب الموارد). در زمین رفتن . (المصاد زوزنی ). رفتن . (آنندراج ). || عطا کردن بعضی را بیشتر از بعضی . (ناظم الاطباء). تفضیل نهادن برخ
افقلغتنامه دهخداافق . [ اَ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع افیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به افیق شود. || روی راه . ج ، آفاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوستهای نیم پیراسته و پوستهائی که آنها را دوخته و یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء).
افقلغتنامه دهخداافق . [ اَ ف َ ] (ع مص ) در نهایت کرم و علم شدن . (ناظم الاطباء). بنهایت کرم رسیدن یا بنهایت در علم رسیدن . (از اقرب الموارد). || در نهایت فصاحت و فضیلت گردیدن . (ناظم الاطباء).
افقلغتنامه دهخداافق . [ اَ ف ِ ] (ع ص ) پوست نیم پیراسته یا پوستی که آنرا نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
درافقلغتنامه دهخدادرافق . [ دَ ف ِ ] (اِ) صاحب برهان این صورت را آورده و به آن معنی شفتالو و خوخ داده است و غلط است . اصل دراقن است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دراقن شود.
خافقلغتنامه دهخداخافق . [ ف ِ ] (ع ص ) لرزنده و جنبنده . (آنندراج ). مضطرب . طپنده . || (اِ) کناره ٔ عالم . (آنندراج ). || کناره ٔ شهر. (مهذب الاسماء).
خوافقلغتنامه دهخداخوافق . [ خ َ ف ِ ] (ع اِ) چهار نقطه ٔ اصلی افق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). || برآمدنگاه بادهای چهارگانه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
دافقلغتنامه دهخدادافق . [ ف ِ ] (ع ص ) جهنده . ریزنده . ریزنده ٔ آب || مأدافق ؛ ای مدفوق ، آب جهیده . (منتهی الارب ). ریخته شده . || مأدافق کنایه از آب مردست .