افهملغتنامه دهخداافهم . [ اَ هََ ] (ع ن تف ) داناتر. بافهم تر.(ناظم الاطباء). مفهوم تر. (یادداشت مؤلف ) : و هو [ ای الدب ] من افهم الحیوان . (ابن البیطار).
عفاهملغتنامه دهخداعفاهم . [ ع ُ هَِ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ توانای چست و تیزرو. || فراخی عیش . || دویدگی سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
افحاملغتنامه دهخداافحام . [ اِ ] (ع مص ) بازداشتن اندوه کسی را از شعرگوئی . (ناظم الاطباء). از شعرگوئی بازداشتن کسی را اندوه . (منتهی الارب ). || گریستن کودک چندانکه آوازش سپری شود. || بانگ کردن گوسپند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خاموش گردانیدن بحجت و خصومت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
افعاملغتنامه دهخداافعام . [ اِ ] (ع مص ) پر کردن خنور و مانند آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر کردن . (المصادر زوزنی ). پر کردن ظروف . (یادداشت مؤلف ). || خوشبوی ناک کردن مشک خانه را. || بخشم آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
افهاملغتنامه دهخداافهام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فِهْم . (ناظم الاطباء) : ای دریغا عرصه ٔ افهام خلق سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق .مولوی .
نافهملغتنامه دهخدانافهم . [ ف َ ] (ص مرکب ) نادان . بی عقل . (آنندراج ). ایهم . (از منتهی الارب ). نفهم .
ادافهملغتنامه دهخداادافهم . [ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دریابنده ٔ رمز و علامت و اشاره . آنکه رمز و اشاره دریابد : هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای .صائب .