حلاوةلغتنامه دهخداحلاوة. [ ح َ وَ ] (ع اِمص ) شیرینی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || (ع ص )ارض حلاوه ؛ زمین که تره های درشت و سطبر رویاند. || (اِ) حلاوة القفا؛ وسط قفا. (منتهی الارب ).
آلاوهلغتنامه دهخداآلاوه . [ وَ / وِ ] (اِ) دو پاره چوب که کودکان بدان بازی کنند یکی بلند نزدیک سه بدست و دیگری کوتاه چندِ قبضه ای ، و دو سر چوب کوتاه تیز باشد.
آلاوهلغتنامه دهخداآلاوه . [ وَ / وِ ] (اِ) آلاو. اَلَو : ز چشمان آنقدر اخگر ببارم که گیتی سربسر آلاوه گیرد. باباطاهر.|| دیگدان . جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان ).
علاوةدیکشنری عربی به فارسیفوق العاده و هزينه ء سفر , مدد معاش , جيره دادن , فوق العاده دادن , انعام , جايزه , حق الا متياز , سودقرضه , پرداخت اضافي
علاوهفرهنگ فارسی عمید۱. افزونی و مازاد از هرچیز؛ اضافه.۲. [قدیمی] اضافه شده؛ افزوده.⟨ علاوه کردن: (مصدر متعدی) افزودن؛ اضافه کردن.
الوةلغتنامه دهخداالوة. [ اُ ل ُوْ وَ ] (ع اِ) اَلُوَّة چوب عود که بدان بخور کنند. ج ، اَلاویَة. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اِلیَّة. اَلُوّ. (المنجد). در مقدمة الادب زمخشری (نسخه ٔ چاپی ص 55 س 19)، در بیان عطرها پس از ع
الوةلغتنامه دهخداالوة. [ اَ ل ُوْ وَ ] (ع اِ) چوب عود که بدان بخور کنند. ج ، اَلاویَة. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بضم اول نیز بهمین معنی است . (ابوعبید جوالیقی ص 44). و رجوع به اُلُوّ و اِلیَّة شود. || مسافت یک تیر پرتاب . (از منتهی ا
شاه صینیلغتنامه دهخداشاه صینی . (اِ مرکب ) لوح ها باشد تُنُک برنگ سیاه که از عصاره ٔ گیاهی کنند و از چین آرند و در دردسر بکار است و طرز استعمال آن این است که قرص را بسایند و گرد آن را بر مواضع دردناک پراکنند. (از ابن البیطار). برگ آن تنبل (تنبول ) و صمغ آن لبان است . (دمشقی ). گیاهی که به ذراعی ب