خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الباجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الباجی
لغتنامه دهخدا
الباجی . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 20 هزارگزی شمال اهواز کنار راه شوسه ٔ اهواز به اندیمشک هوای آن گرمسیر و در دشت واقع است و 750 تن سکنه دارد. آب آن از چاه ، محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت...
-
الباجی
لغتنامه دهخدا
الباجی . [ اَ ] (اِخ ) رجوع شود به باجی ، القاضی ابوالولید سلیمان ....
-
جستوجو در متن
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن الباجی . تابعی است و ابن ابی عروبه از او روایت کند.
-
ابوسلمه
لغتنامه دهخدا
ابوسلمه . [ اَ س َ ل َ م َ ] (اِخ ) عبادبن منصور الباجی البصری . محدّث است .
-
باجةالغرب
لغتنامه دهخدا
باجةالغرب . [ ج َ تُل ْ غ َ ] (اِخ ) ناحیه ای به اندلس ، و از آنجاست عبدالعزیزبن مسلمة الباجی طبیب . (عیون الانباء ج 2 ص 79).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد (قاضی ابوعبداﷲ)بن احمد بن عبدالملک الباجی مکنی به ابومروان . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 71 شود.
-
ذیال
لغتنامه دهخدا
ذیال . [ذَی ْ یا ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن الشریونی . در حلل السندسیة ذیل عنوان : من انتسب الی سرقسطة من اهل العلم ، آمده است : و ابوالحسن ذیال بن عبدالرحمن بن عمر الشریونی ، من شریون بالثغر الشرقی له سماع بسرقسطة من ابی الولید الباجی ، مع ابی داود المق...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الباجی . نسب او چنین است : ابوالعباس احمدبن علی بن احمدبن یحیی بن خلف بن افلح بن رزقون القیسی الباجی ثم الخضراوی . صاحب بغیه بنقل از ابن الزبیر آرد که او نحوی لغوی حافظ جلیل راویه مکثر عدل فاضل متقدم در فنون معارف است و از او ...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) عبدالعزیز مسلمةبن الباجی . اصل وی از مردم باجه ٔ مغرب و از بزرگان و اعیان اندلس بشمار و معروف به ابن الحفیداست . وی در طب و ادب شهرتی بسزا داشت و او را شعری نیکو بود و شاگرد مصدوم و طبیب بارگاه مستنصر بود و در خدمت دولت وی در م...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کنبناری ابن ابی عبداﷲ محمد، مکنی به ابوالعباس ، از اهل اشبیلیه . عارف بصناعت طب و از فضلا و متمیزین آن دیار. وی طب از عبدالعزیزبن مسلمة الباجی و سپس ابوالحجاج یوسف بن موراطیر در مراکش فراگرفت و در اشبیلیه اقامت گزید و...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) (الباجی ) (القاضی ) (403 - 474 هَ . ق .) ابوالولید سلیمان بن خلف بن سعدبن ایوب بن وارث التجیبی المالکی الاندلسی الباجی .وی از علما و حفاظ اندلس بود و در مشرق اندلس ساکن میبود و در حدود سال 426 هَ . ق . بمشرق سفر کرد و باابوذر هروی در مک...