القا کردنلغتنامه دهخداالقا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود : استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیهقی
هلکاءلغتنامه دهخداهلکاء. [ هََ ] (ع اِ) نیستی : هلکةهلکاء؛ تأکید است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
القاءلغتنامه دهخداالقاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَقوَة، لِقوَة، لَقی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود.
القاءلغتنامه دهخداالقاء. [ اِ] (ع مص ) بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). افکندن . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گویند: اءِلقِه ِ من یدک ؛ یعنی آن را از دست خود بیفکن ، و ألق به من یدک ، و ألقیت الیه المودة (و بالمودة)، یعنی دوستی خود را به وی القا کردم ، یا دوستی
القائیلغتنامه دهخداالقائی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به القاء.- الکتریسیته ٔ القائی . رجوع به الکتریسیته شود.
الکالغتنامه دهخداالکا. [ اُ ] (مغولی ، اِ) پرگنه و زمین و ملک و وطن . (غیاث اللغات ). ملک و بوم و زمین . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). ناحیت . الکه . در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند.
القاinduction 2واژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] پدیدهای که در آن تقویت برخی اَشکالِ رفتار سبب افزایش احتمال وقوع آنها و نیز صورتهای مشابه دیگری، که تقویت نشدهاند، میشود متـ . تعمیم پاسخ response generalization [ژئوفیزیک، فیزیک] ایجاد ولتاژ، جریان، میدان الکتریکی یا مغناطیسی ازطریق برهمکنش الکترومغناطیسی، بیآنکه تماس مستقیمی ب
پیچۀ القاinduction coilواژههای مصوب فرهنگستانمبدل افزایندۀ ولتاژ بالا که میتواند جریان مستقیم را به جریان متناوب تبدیل کند
القاinduction 2واژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] پدیدهای که در آن تقویت برخی اَشکالِ رفتار سبب افزایش احتمال وقوع آنها و نیز صورتهای مشابه دیگری، که تقویت نشدهاند، میشود متـ . تعمیم پاسخ response generalization [ژئوفیزیک، فیزیک] ایجاد ولتاژ، جریان، میدان الکتریکی یا مغناطیسی ازطریق برهمکنش الکترومغناطیسی، بیآنکه تماس مستقیمی ب