خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امانت دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
امانت دار
/'amānatdār/
معنی
۱. کسی که مال دیگری را امانت نگه دارد.
۲. کسی در نگهداری امانت، درستکار باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
امانت دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'amānatdār ۱. کسی که مال دیگری را امانت نگه دارد.۲. کسی در نگهداری امانت، درستکار باشد.
-
امانت دار
دیکشنری فارسی به عربی
مستودع
-
واژههای مشابه
-
امانت فروش
لغتنامه دهخدا
امانت فروش . [ اَ ن َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ اجناسی که بطور امانت به وی سپرده اند. سمسار. || امروزه بکسی اطلاق شود که اثاث خانه از فرش و ظرف و مبل و جز آن رانو یا کهنه خریداری کند و در فروشگاه خود بفروشد.
-
امانت فروشی
لغتنامه دهخدا
امانت فروشی . [ اَ ن َ ف ُ ] (حامص مرکب ) فروختن اجناس که به امانت سپرده اند. عمل امانت فروش . || (اِ مرکب ) فروشگاهی که اجناس مختلف از اثاث خانه و جز آن را که به امانت سپرده اند یا خود خریده است می فروشد. سمساری .
-
امانت کار
لغتنامه دهخدا
امانت کار. [ اَ ن َ ] (ص مرکب ) عامل و گماشته از جانب دیگری . (ناظم الاطباء). آنکه شغل او نگاه داشتن امانت است . (فرهنگ فارسی معین ). || امین . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.
-
امانت گذار
لغتنامه دهخدا
امانت گذار. [اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه چیزی را بعنوان امانت بکسی بسپرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.
-
امانت گزار
لغتنامه دهخدا
امانت گزار. [ اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ امانت . امین . گزارنده ٔ امانت : خداترس باید امانت گزارامین کز تو ترسد امینش مدار.سعدی .
-
امانت شکستن
لغتنامه دهخدا
امانت شکستن . [ اَ ن َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت نکردن امانت . خیانت در امانت : چو در کیله ٔ جو امانت شکست از انبار گندم فروشوی دست .سعدی .
-
امانت گذاشتن
لغتنامه دهخدا
امانت گذاشتن . [ اَ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سپردن چیزی به امانت بکسی . || سپردن مرده بطور موقت بگوری تا سپس بجای دیگر نقل کنند.
-
امانت گزاشتن
لغتنامه دهخدا
امانت گزاشتن . [ اَ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) امانت گزاردن . پس دادن ودیعه . ادا کردن امانت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
امانت لعلپوری
لغتنامه دهخدا
امانت لعلپوری . [ اَ ن َ ت ِ ل َ ] (اِخ ) لاله امانت رای . از شاعران قرن دوازدهم و از شاگردان عبدالقادر بیدل است و در شیوه ٔ سخن به استاد خود مایل بوده است . از اوست :شکر ﷲ نقش پای مه جبینی یافتم آرزوی سجده میکردم زمینی یافتم در دل من تا خیال زلف او ...
-
امانت نهادن
لغتنامه دهخدا
امانت نهادن . [ اَ ن َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) امانت گذاشتن . سپردن چیزی بکسی به امانت .
-
امانت هندی
لغتنامه دهخدا
امانت هندی . [اَ ن َ ت ِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به امانت خان میرک شود.
-
قابل امانت
لغتنامه دهخدا
قابل امانت . [ ب ِ ل ِ اَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدم . کنایه از آدمیزاد است . (برهان )(آنندراج ): اشاره به آیت انا عرضنا الامانة علی السموات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا. (قرآن 72/33).آن قا...