امبرلغتنامه دهخداامبر. [ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 21 هزارگزی تربت حیدریه و 8 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به رشخوار. در جلگه قرار گرفته و هوایش معتدل و د
امبرلغتنامه دهخداامبر. [ اَ ب ُ ] (اِ) ابزاری آهنین و دارای دو شاخه ٔ بلند سرپهن که انگشت و هرچیز افروخته را بدان گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به انبر شود.
امبرلغتنامه دهخداامبر. [ اُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از ماهی آزاد که بواسطه ٔ دهان کوچکش از دیگر انواع تشخیص داده میشود و در آبهای شیرین زندگی میکند. (از لاروس بزرگ ).
پیامبرلغتنامه دهخداپیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع به پیام آور شود.
همبرلغتنامه دهخداهمبر. [ هََ ب َ ] (ص مرکب ) هم بر. همراه و قرین و نظیر. (برهان ). برابر : بدو داد یک دست از آن لشکرش که شیر ژیان نامدی همبرش . دقیقی .چو سروی که با ماه همبر بودبر آن مه بر از مشک افسر بود. <p class="author"
همبرلغتنامه دهخداهمبر. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالای شهرستان اردستان که 145 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خشکبار است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
امبرباریسلغتنامه دهخداامبرباریس . [ اَ ب َ ] (مأخوذ از یونانی ، اِ) زرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از تیره ٔ زرشکیان است که در کوهها میروید و زنگ گندم انگل آن است . (از گیاه شناسی گل گلاب ، ص 200) .
امبرولغتنامه دهخداامبرو. [ اَ ب ِ ] (اِ) در شفارود امرود را گویند. (از جنگل شناسی ، تألیف کریم ساعی ص 238). گلابی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امبرود و امرود و گلابی شود.
امبرودلغتنامه دهخداامبرود. [ اَ ب َ ] (اِ) گلابی . (ناظم الاطباء). در پاره ای از نواحی خراسان به امرود که نوعی گلابی درشت و پر آب است گفته میشود : خداوند معده ٔ گرم را رگ ... بباید زد و هر بامداد شربتی رب آبی ترش یا رب سیب ترش یا رب امبرود چینی یا شراب غوره یا شراب انار
توتنلغتنامه دهخداتوتن . [ ت ُ ت ُ ] (اِخ ) قومی از ژرمانی قدیم . آنان با سیمبرها به گُل حمله بردند و توسط ماریوس ، در اکس - آن - پروانس بسال 102 ق .م . مغلوب و پراکنده شدند. (فرهنگ فارسی معین ). منشاء این قوم آشکار نیست ، شاید از اقوام آسیائی باشند که دو قرن
امبرباریسلغتنامه دهخداامبرباریس . [ اَ ب َ ] (مأخوذ از یونانی ، اِ) زرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از تیره ٔ زرشکیان است که در کوهها میروید و زنگ گندم انگل آن است . (از گیاه شناسی گل گلاب ، ص 200) .
امبرولغتنامه دهخداامبرو. [ اَ ب ِ ] (اِ) در شفارود امرود را گویند. (از جنگل شناسی ، تألیف کریم ساعی ص 238). گلابی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امبرود و امرود و گلابی شود.
امبرودلغتنامه دهخداامبرود. [ اَ ب َ ] (اِ) گلابی . (ناظم الاطباء). در پاره ای از نواحی خراسان به امرود که نوعی گلابی درشت و پر آب است گفته میشود : خداوند معده ٔ گرم را رگ ... بباید زد و هر بامداد شربتی رب آبی ترش یا رب سیب ترش یا رب امبرود چینی یا شراب غوره یا شراب انار
دسامبرلغتنامه دهخدادسامبر. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) ماه دوازدهم فرانسوی میان نوامبر و ژانویه . اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم آذرماه جلالی . (یادداشت مرحوم دهخدا). دوازدهمین وآخرین ماه شمسی مسیحی ، دارای 31 روز مطابق تقریباً با 10</
دلامبرلغتنامه دهخدادلامبر. [ دِ] (اِخ ) ژان باتیست ژوزف (1749 - 1822 م .). منجم و ریاضیدان فرانسوی . از سال 1807م . استاد کولژ دوفرانس بود. با «مشن » طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را
پیامبرلغتنامه دهخداپیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع به پیام آور شود.
پیغامبرلغتنامه دهخداپیغامبر. [ پ َ /پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پیامبر. پیمبر. پیغمبر. رسول . نبی . (منتهی الارب ). مرسل . (دهار). وخشور. که رسالت گذارد. آنکه ابلاغ پیام کند عموماً و پیغام خدا رساند خصوصاً. (از آنندراج ) : بوزرجمهر حکیم از دین گ
تامبرلغتنامه دهخداتامبر. [ ] (اِ) در هندی نام غیرمعهود «برش » برج الف که نام معهود آن همان برش است . رجوع به ماللهند بیرونی ص 108 شود.