امحلغتنامه دهخداامح . [ اَ م َ ح ح ] (ع ص ) فربه تن دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سمین . (ناظم الاطباء). سمین همچون ابح . (از اقرب الموارد). و رجوع به ابح شود.
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
امحسلغتنامه دهخداامحس . [ اَ ح َ ] (ع ص ) پوست پیرای ماهر و زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دباغ حاذق . (از اقرب الموارد).
امحصلغتنامه دهخداامحص . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد).
امحللغتنامه دهخداامحل . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) فریبنده تر. خادع تر.- امثال :امحل من الترهات . امحل من بکاء علی رسم . امحل من تسلیم علی طلل . امحل من تعقاد الر
امحوضةلغتنامه دهخداامحوضة. [اُ ض َ ] (ع اِ) پند خالص از غرض و از تهمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
امحسلغتنامه دهخداامحس . [ اَ ح َ ] (ع ص ) پوست پیرای ماهر و زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دباغ حاذق . (از اقرب الموارد).
امحصلغتنامه دهخداامحص . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد).
امحللغتنامه دهخداامحل . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) فریبنده تر. خادع تر.- امثال :امحل من الترهات . امحل من بکاء علی رسم . امحل من تسلیم علی طلل . امحل من تعقاد الر
امحوضةلغتنامه دهخداامحوضة. [اُ ض َ ] (ع اِ) پند خالص از غرض و از تهمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زامحلغتنامه دهخدازامح . [ م ِ ] (ع اِ) دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب . (از اقرب الموارد). دنبل ، اسم است مانند کاهل . (آنندراج ).
شرامحلغتنامه دهخداشرامح . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شرمح ، به معنی قوی و طویل . (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود.
سامحلغتنامه دهخداسامح . [ م ِ ] (ع ص ) بخشنده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). سخی . (ناظم الاطباء) : گه حزم ثابت گه عزم جاعل گه بزم سامح گه رزم غالب . حسن متکلم .|| متواضع. || شریف و پاک نژاد. (ناظم الاطباء).
متسامحلغتنامه دهخدامتسامح . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) آسانی کننده ٔ همدیگر. (آنندراج ). مهربان و شفیق با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تسامح شود.
لامحلغتنامه دهخدالامح . [ م ِ ] (ع ص ) درخشنده . (منتهی الارب ) : و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت و انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود و در روا و رویّت ِ او لامح و لامع باشد هلاک کند. (سندبادنامه ص 79). و مخایل نجابت