امزاحلغتنامه دهخداامزاح . [ اِ ] (ع مص ) وادیج ساختن انگور را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوب بست ساختن برای مو. (از اقرب الموارد).
امجاعلغتنامه دهخداامجاع . [ اِ ] (ع مص ) به آوند شیر خورانیدن شتر بچه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در ظرف به شتر بچه شیر دادن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
آماجگاهلغتنامه دهخداآماجگاه . (اِ مرکب ) آماج . نشانه گاه : سرشک دیده برخسار تو فروباردهر آنگهی که بر آماجگاه او گذری . عماره .کند به تیر چو زنبورخانه سندان رااگر نهند بر آماجگاه او سندان . فرخی .زمین
آماجگاهفرهنگ فارسی عمیدآماجخانه؛ نشانهگاه؛ جای نشانۀ تیر؛ میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی: ◻︎ زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی: ۵۵).