امیدوارلغتنامه دهخداامیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. <p cla
امیدوارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد؛ آرزومند؛ متوقع.۲. [قدیمی] مایۀ امید.
امیدوارلغتنامه دهخداامیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. <p cla
امیدوارکوهلغتنامه دهخداامیدوارکوه . [ اُمیدْ ] (اِخ ) یکی از رشته های فرعی سلسله جبال قارن است که از آمل تا استرآباد امتداد دارد. بعد این کوه را امیرکوه نامیده اند. (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 2 ترجمه ٔ فارسی ص
امیدواریلغتنامه دهخداامیدواری . [ اُمیدْ ] (حامص مرکب ) مقابل ناامیدی . (آنندراج ). رجاء. ارتجاء. ترجی . ترجیه . (یادداشت مؤلف ). امیدوار بودن . امید داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). آرزومندی : مجنون ز سر امیدواری می کرد بسجده حق گزاری . نظامی
امیدوارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد؛ آرزومند؛ متوقع.۲. [قدیمی] مایۀ امید.