امیدواریلغتنامه دهخداامیدواری . [ اُمیدْ ] (حامص مرکب ) مقابل ناامیدی . (آنندراج ). رجاء. ارتجاء. ترجی . ترجیه . (یادداشت مؤلف ). امیدوار بودن . امید داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). آرزومندی : مجنون ز سر امیدواری می کرد بسجده حق گزاری . نظامی
املدیکشنری عربی به فارسیاميد , اميدواري چشم داشت , چشم انتظاري , انتظار داشتن , ارزو داشتن , اميدواربودن
hopeدیکشنری انگلیسی به فارسیامید، امیدواری چشم داشت، چشم انتظاری، امیدوار بودن، انتظار داشتن، ارزو داشتن، پشت گرمی داشتن به
امیدواریلغتنامه دهخداامیدواری . [ اُمیدْ ] (حامص مرکب ) مقابل ناامیدی . (آنندراج ). رجاء. ارتجاء. ترجی . ترجیه . (یادداشت مؤلف ). امیدوار بودن . امید داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). آرزومندی : مجنون ز سر امیدواری می کرد بسجده حق گزاری . نظامی
امیدواریلغتنامه دهخداامیدواری . [ اُمیدْ ] (حامص مرکب ) مقابل ناامیدی . (آنندراج ). رجاء. ارتجاء. ترجی . ترجیه . (یادداشت مؤلف ). امیدوار بودن . امید داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). آرزومندی : مجنون ز سر امیدواری می کرد بسجده حق گزاری . نظامی