امید افگندنلغتنامه دهخداامیدافگندن . [ اُ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب )... در چیزی و بر چیزی ؛ چشم داشتن و بر آن چیز نگران بودن . (ازناظم الاطباء). امید بستن . امیدوار شدن : چو زیر گشتم و نوم
امیدلغتنامه دهخداامید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء)
رو انداختنلغتنامه دهخدارو انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )رو انداختن بر چیزی و به چیزی ؛ متوجه آن شدن . (از آنندراج ). رو کردن . توجه کردن . رو آوردن : گرفتن آن قدر عیب است در آیین ما
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه
ترجیةلغتنامه دهخداترجیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) امید داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از المنجد) (از اقرب الموارد) : و در ترجیه ٔ ای