امیرانهلغتنامه دهخداامیرانه . [ اَ ن َ/ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: امیر عربی + انه ٔ فارسی ) شاهانه . (ناظم الاطباء). شاهوار. (آنندراج ). || بطور امیری و بطور سرداری و بزرگی . (از ناظم الاطباء).
عمرانیةلغتنامه دهخداعمرانیة. [ ع ِ نی ی َ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ و نیز قلعه ای است در شرق موصل متصل بناحیه ٔ شوش و مرج . در آن دیهها و درختهای مو وجوددارد. این قلعه اکنون مشرف به ویرانی است و از آن چیزی باقی نمانده و در آن غاری است که گویند غار داودبوده است و آن را زیارت کنند. (از معجم البلدا
آمرانهدیکشنری فارسی به انگلیسیauthoritative, highhanded, imperative, imperial, imperious, imperiously, magisterially, peremptory
میرانفرهنگ نامها(تلفظ: mirān) (میر = امیر + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به امیر ، امیرانه ، شاهانه ، + امیر .
میرانهلغتنامه دهخدامیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) امیرانه . همچون میران . همچون امیران . شاهانه . بمانند میران : پیچیده یکی لاکی میرانه به سر بربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.سوزنی .
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های ع