لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عتاب . وی عامل حجاج بر ری بود. روزی حجاج در نامه ای مادر او را که ام ولد بود دشنام داد او نیز در جواب خود به حجاج سخنهای درشت نوشت . حجاج شکایت به عبدالملک برد و قضیه بالا گرفت . خالد بر اثر این امر ترسیده به شام نزد عبدالملک رفت و سرانجام با وساطت زف