انبروهلغتنامه دهخداانبروه . [ ] (اِ)شتر ریخته موی که انبره نیز گویند. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب ). و رجوع به انبره شود. || شراب کش . (از شعوری ج 1 ورق 129 ب ). و
انبارگاه جنگلforest depot, landing yardواژههای مصوب فرهنگستانمحوطهای موقت یا دائم در داخل یا نزدیک جنگل برای جمعآوری و دستهبندی فراوردههای جنگلی
انبارگاه مرکزیconcentration yardواژههای مصوب فرهنگستانمحل نگهداری چوب کاغذ برای بارگیری مجدد و انتقال به کارخانۀ کاغذسازی
انبرولغتنامه دهخداانبرو. [ اَم ْ ب َ ] (اِ) امرود. (ناظم الاطباء) : فروناگذشته بگیرد گلوچو ناپخته باشد هنوز انبرو.میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 126 الف ).و رجوع به امرود شود.
حنبرةلغتنامه دهخداحنبرة. [ حَم ْ ب َ رَ ] (ع مص ) سخت شدن سرما. (اقرب الموارد).- حنبرةالبرد ؛ سختی سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).