انبوهناکلغتنامه دهخداانبوهناک . [ اَم ْ] (ص مرکب ) عریض و گشاده و پهن و فراخ . || فراوان و بسیار. (ناظم الاطباء): اثعل الورد؛ انبوهناک گردید. ائتک الورد، انبوهناک شد. (منتهی الارب ).
انبانکلغتنامه دهخداانبانک . [ اَم ْ ن َ ] (اِ مصغر) انبان کوچک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). انبانچه .(فرهنگ فارسی معین ). انبان خرد. (یادداشت مؤلف ).- انبانک سیم ؛ ظبیه . (السامی فی الاسامی ).