عنثجلغتنامه دهخداعنثج . [ ع َ ث َ ] (ع ص ) بز کوهی فربه درشت اندام . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). عُناثِج . رجوع به عناثج شود. || گشن فربه و درشت اندامی که در هنگام گشنی حالت فتور و سستی در وی پیدا شده و اعراض از آن کند. (ناظم الاطباء).
انتشاءلغتنامه دهخداانتشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بوی خوش کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مست گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || انتشاء عظم ؛ به شدن شکستگی استخوان . (یادداشت بخط مؤلف ).
انتشابلغتنامه دهخداانتشاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درآویختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اعتلاق . (از اقرب الموارد). نشوب . (تاج المصادر بیهقی ). || هیزم چیدن و فراهم آوردن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جمع کردن هیزم . (از اقرب الموارد). گرد آوردن گندم را. (از منتهی
انتشارلغتنامه دهخداانتشار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گسترده گردیدن و دراز گشتن روز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طولانی شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد). دراز گشتن روز. (آنندراج ). || فاش شدن خبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). فاش شدگی و
انتشاشلغتنامه دهخداانتشاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دراز گردیدن : انتشّت الشجرة انتشاشاً، و قول ابن عباد تصحیف ، صوابه : أنتشت کأکرمت . (از منتهی الارب ).
انتشاصلغتنامه دهخداانتشاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از بیخ برکندن درخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): انتشاص شجر؛ اقتلاع آن . (از اقرب الموارد).
بالا بردندیکشنری فارسی به عربیارتفاع , ارفع , انتش , تحسين , توج , حسن , حصان , دفع , رافعة , صعد , صعد الموقف , ضخم
انتاشلغتنامه دهخداانتاش . [ اِ] (ع مص ) سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه بیخش برآید. (ناظم الاطباء) . سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه ریشه بدواند. (از اقرب الموارد) . || نتش برآوردن تخم . (ناظم الاطباء). انتش الحب ؛ تر و خیس شد دانه و نَتَش خود را در زمین زد.(از اقرب الموارد). |
انتشاءلغتنامه دهخداانتشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بوی خوش کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مست گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || انتشاء عظم ؛ به شدن شکستگی استخوان . (یادداشت بخط مؤلف ).
انتشابلغتنامه دهخداانتشاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درآویختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اعتلاق . (از اقرب الموارد). نشوب . (تاج المصادر بیهقی ). || هیزم چیدن و فراهم آوردن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جمع کردن هیزم . (از اقرب الموارد). گرد آوردن گندم را. (از منتهی
انتشار دادنلغتنامه دهخداانتشار دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) منتشر ساختن . پراکنده کردن . || چاپ و پخش کردن روزنامه یا کتابی .
انتشار کردنلغتنامه دهخداانتشار کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده ساختن : سعدی بهر نفس که برآورد در سحرچون صبح در بسیط جهان انتشار کرد. سعدی . || در بیت زیر بمجاز معنی رشد و حرکت می دهد : خانه ای گهوار
انتشار گرفتنلغتنامه دهخداانتشار گرفتن . [ اِت ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) انتشار یافتن : شعاع خورشید از کله ٔ کبود بتافت چو نور روی نگار من انتشار گرفت .؟
سمانتشcementation 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن جسم آهنی با حرارتدهی در محیط کربنده به فولاد تبدیل میشود متـ . سمانتهکردن
کوانتشquantizationواژههای مصوب فرهنگستانمحدود بودن و محدود کردن اندازۀ بعضی از کمیتهای فیزیکی به اعضای مجموعۀ گسستهای از مقادیر