انتقالدیکشنری عربی به فارسیانتقال , عبور , تغيير از يک حالت بحالت ديگر , مرحله تغيير , برزخ , انتقالي
انتقالدیکشنری فارسی به انگلیسیdevolution, gradation, negotiation, relocation, removal, switch, transfer, transference, transition, transmission
انتقال پولیpaid transferواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی مسافر با اخذ مبلغ اضافه در شروع سفر یا در حین انتقال
سامانۀ انتقال پولیpaid transfer systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ جابهجایی مسافر با اخذ مبلغ اضافه در شروع سفر یا در حین انتقال
فرابَرcarrier 3واژههای مصوب فرهنگستانشرکتی که با دریافت مبلغی پیامهای مخابراتی را انتقال میدهد و مسیرهای خصوصی ارتباطی ایجاد میکند
انتقالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جابهجا کردن چیزی یا کسی.۲. جابهجا شدن.۳. تغییر کردن محل کار کارمند یا کارگر.۴. سرایت کردن.۵. (جامعهشناسی) منتقل شدن از یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگ
بختیارلغتنامه دهخدابختیار. [ ب َ ] (اِخ ) سمنانی ، خواجه نظام الدین . از اهالی ولایت سمنان بود... در ایام دولت ... سلطان حسین میرزا در امر وزارت دخل نموده متعهد جهات غایبی گشته قب