انتقال کردنلغتنامه دهخداانتقال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جابجا شدن . منتقل شدن : پس این مملکت را نباشد زوال ز ملکی بملکی کند انتقال . (بوستان ).|| از جایی بجایی رفتن . || مرد
انتقال دادنلغتنامه دهخداانتقال دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) منتقل ساختن . جابجا کردن .نقل کردن . و رجوع به معنی آخر «انتقال کردن » شود.
اتابکان لرستانلغتنامه دهخدااتابکان لرستان . [ اَ ب َ ن ِ ل ُ رِ ] (اِخ ) صاحب حبیب السیر آرد: لرستان منقسم به دو قسمت لر بزرگ و لر کوچک است و منشاء این تقسیم و وجه تسمیه آنکه در قدیم ألا
صلاةلغتنامه دهخداصلاة. [ ص َ ] (ع اِ) دعاء. || دین . || رحمت . || استغفار. || حسن ثناء از خداوند بر پیمبر. || و گفته اند صلاة از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مو
تلفظ کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه کردن، ادا کردن، خواندن، قرائت کردن، تلاوت کردن، برزبان آوردن، گفتن، بیان کردن، حرف زدن، اظهار کردن پیش خواندن، صداکردن
روایت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه کردن، آوردن، داستان گفتن، قصه گفتن، نقل کردن