اندرانیلغتنامه دهخدااندرانی . [ اَ دَ ] (ع ص ) جراب اندرانی ، انبان سطبر. (منتهی الارب ). انبان ستبر. (ناظم الاطباء). || ملح اندرانی ، نمک شفاف سفید مانند بلور. نمک ترکی . (یادداشت مؤلف ). ملح ذرانی درست است از ذرٔة. (از منتهی الارب ). رجوع به انذرانی و ذرانی شود.
انذرانیلغتنامه دهخداانذرانی . [ اَ ذَ ] (ع اِ) نمک بسیار سفید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به اندراب و اندرابی و اندرانی و ذرانی و انذرانی شود.
اندرونیلغتنامه دهخدااندرونی . [ اَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به اندرون . باطنی و داخلی ضد بیرونی . (از ناظم الاطباء). داخلی . درونی : زاویه ٔ اندرونی (زاویه داخلی ). (فرهنگ فارسی معین ) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص <span class="hl" dir="lt
اندرونیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به اندرون؛ داخلی؛ درونی.۲. باطنی؛ قلبی.۳. (اسم) = اندرون۴. (اسم) ساکن اندرون.
اندرابیلغتنامه دهخدااندرابی . [ اَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به اندراب : ملخ اندرابی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اندرآب و اندرانی شود.
انذرانیلغتنامه دهخداانذرانی . [ اَ ذَ ] (ع اِ) نمک بسیار سفید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به اندراب و اندرابی و اندرانی و ذرانی و انذرانی شود.
درانیلغتنامه دهخدادرانی . [ دَ نی ی ] (ع ص ) ملح درانی ؛ یعنی نمک سخت سپید، و ملح اندرانی غلط است . (از منتهی الارب ).
ذرآنیلغتنامه دهخداذرآنی . [ ذَ آ نی ی / ذَ رَ آ نی ی ] (ع ص ) ملح ذرآنی ، نوعی از نمک سخت و سپید است . و ملح انذرانی و اندرانی غلط است .
باجنیسلغتنامه دهخداباجنیس . [ ج ُ ن َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بخط ابوالفضل العباس بن علی الصولی معروف به ابن برد الخباز یافتم که چنین ضبط شده بود: و آن شهر قدیمی است که با ارجیش از اعمال خلاط از ارمنیه ٔ چهارم است ، عیاض بن غنم آنرا بگشود و آن در اقلیم پنجم است ، طولش 70