اندرونیلغتنامه دهخدااندرونی . [ اَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به اندرون . باطنی و داخلی ضد بیرونی . (از ناظم الاطباء). داخلی . درونی : زاویه ٔ اندرونی (زاویه داخلی ). (فرهنگ فارسی معین ) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص <span class="hl" dir="lt
اندرونیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به اندرون؛ داخلی؛ درونی.۲. باطنی؛ قلبی.۳. (اسم) = اندرون۴. (اسم) ساکن اندرون.
اندرونیکوسلغتنامه دهخدااندرونیکوس . [ ] (اِخ ) (بمعنی مرد مظفر) مسیحی رومانی و یکی از خویشان پولس است که با وی در زندان بود و پولس در نامه رومانیان او را سلام می فرستد. (قاموس کتاب مقدس ).
اندرونیلغتنامه دهخدااندرونی . [ اَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به اندرون . باطنی و داخلی ضد بیرونی . (از ناظم الاطباء). داخلی . درونی : زاویه ٔ اندرونی (زاویه داخلی ). (فرهنگ فارسی معین ) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص <span class="hl" dir="lt
اندرونیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به اندرون؛ داخلی؛ درونی.۲. باطنی؛ قلبی.۳. (اسم) = اندرون۴. (اسم) ساکن اندرون.