اندوژهلغتنامه دهخدااندوژه . [ اَ ژَ / ژِ ] (اِ) بنفشه . || کاسنی . (ناظم الاطباء). و رجوع به اندوزه و اندوشه شود.
اندوهلغتنامه دهخدااندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء. ضره . وله . طرب . فاجعه .
اسففرهنگ فارسی معین(اَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندوهگین شدن . 2 - حسرت خوردن . 3 - ( اِ.) اندوه شدید. 4 - افسوس ، پشیمانی .
زارزارفرهنگ فارسی عمیدبا سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.⟨ زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.⟨ زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.⟨ زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ سخت نالیدن: ◻︎ بلبلی زارزار مینالید / بر فرا
دق کردنلغتنامه دهخدادق کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مرض دق مبتلی شدن . (فرهنگ فارسی معین ). مسلول شدن . تب لازم گرفتن . رجوع به دق شود. || از بسیاری ِ اندوه به دق مردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از اندوه و رنج و غصه آزرده شدن ورنجور شدن و مردن . (ناظم الاطباء). از غصه یا بیماری دق مردن . بر
شکست آمدنلغتنامه دهخداشکست آمدن . [ ش ِ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) شکست رسیدن . مغلوبیت دست دادن . هزیمت یافتن . (یادداشت مؤلف ) : به چیزی که بر ما نیاید شکست بکوشید و با آن بسایید دست . فردوسی .به یک رزم کآمد شما را شکست کشیدید یکبار
اندوهلغتنامه دهخدااندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء. ضره . وله . طرب . فاجعه .
اندوهدیکشنری فارسی به انگلیسیanguish, dejection, depression, desolation, funk, gloom, grief, heartache, melancholy, misery, sadness, shadow, sorrow
اندوهفرهنگ مترادف و متضاداسف، اضطراب، بیآرامی، بیقراری، تاسف، تالم، تحسر، تنگدلی، تیمار، حزن، حسرت، داغ، دریغ، رنج، غصه، غم، کرب، محنت، ملال، ملالت، هم، ≠ سرور، شادی
پراندوهلغتنامه دهخداپراندوه . [ پ ُ اَ ه ْ ] (ص مرکب ) سخت غمگین . سخت غمناک . محزون . پرانده . اسیف : بشد گیو با دل پراندوه و درددودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی .بزرگان ایران پراندوه و دردرخان زرد و لبها شده لاجورد.<p cla
اندوهلغتنامه دهخدااندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء. ضره . وله . طرب . فاجعه .