هندسانلغتنامه دهخداهندسان . [ هَِ دُ ] (اِخ ) مخفف هندوستان . (برهان ) : گر ز جور تو نسیمی بگذرد بر زنگبارور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان .فرخی .
اندیشگانلغتنامه دهخدااندیشگان . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ج ِ اندیشه . || غمان . اندهان . (یادداشت مؤلف ) . افکار ناراحت کننده : ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژندهمیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی .در
اندیشانیدنلغتنامه دهخدااندیشانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) در خاطر آوردن . فکر و اندیشه کنانیدن . اندیشه فرمودن . (از ناظم الاطباء).
خرده کارلغتنامه دهخداخرده کار. [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ریزبین . نکته سنج . نکته گیر : که شنیدم بخردی از خویشان خرده کاران و چابک اندیشان .نظامی .
ماروسپندلغتنامه دهخداماروسپند. [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از مشاوران و مصلحت اندیشان خسروپرویز. (از فهرست ولف ) : بباشد به آرام ماروسپندنباید که آرند بروی گزند. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2
چابک اندیشلغتنامه دهخداچابک اندیش . [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) زیرک . هوشیار. تیزفهم . سریعالانتقال : مرا این زن پیر چون مادر است یکی چابک اندیش کندآور است . فردوسی .و آن نمودن که بنگرم پیشی کارها را به چابک اندیشی .
اندیشانیدنلغتنامه دهخدااندیشانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) در خاطر آوردن . فکر و اندیشه کنانیدن . اندیشه فرمودن . (از ناظم الاطباء).