اندیشه گماشتنلغتنامه دهخدااندیشه گماشتن . [ اَ ش َ / ش ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به کاری اندیشیدن . دقت کردن . توجه کردن در کاری . بدقت نگریستن در کاری : آنروز و آنشب اندیشه را بدین کار گماشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258<
حندسةلغتنامه دهخداحندسة. [ ح ِ دِ س َ ] (ع ص ) شب تاریک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حندس شود.
هندسهلغتنامه دهخداهندسه . [ هََ دَ / هَِ دِس َ / س ِ ] (معرب ، اِ) و در عربی به فتح اول به معنی اندازه و شکل باشد. (برهان ). از اصول علوم ریاضی است و علمی است که در آن از احوال مقدارها و اندازه ها بحث شود. (از کشاف اصطلاحات ال
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا)
اندیشهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل میشود؛ فکر.۲. گمان.۳. [قدیمی] ترس؛ بیم.۴. [قدیمی] توجه؛ ملاحظه.⟨ اندیشه کردن: (مصدر لازم)۱. فکر کردن.۲. خیال کردن.۳. احساس ترس و بیم کردن.
مصلحت اندیشیلغتنامه دهخدامصلحت اندیشی . [ م َ ل َ ح َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل مصلحت اندیش . || اندیشیدن درباره ٔ صلاح کار. به مصالح کار اندیشه گماشتن . خیر و صلاح خویشتن در نظر گرفتن : چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم سینه پرآتش به هم دیده پرآب اولی . <p class="a
گماشتنلغتنامه دهخداگماشتن .[ گ ُ ت َ ] (مص ) کسی را بر کاری گذاشتن . (فرهنگ رشیدی ). نصب کردن . مسلط کردن . مستولی ساختن : کجا گوهری چیره شد زین چهاریکی آخشیجش بر او بر گمار. ابوشکور.ای جهانداری کاین چرخ ز تو حاجت خواست که تو بر
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا)
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا)
اندیشهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل میشود؛ فکر.۲. گمان.۳. [قدیمی] ترس؛ بیم.۴. [قدیمی] توجه؛ ملاحظه.⟨ اندیشه کردن: (مصدر لازم)۱. فکر کردن.۲. خیال کردن.۳. احساس ترس و بیم کردن.
اندیشهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پندار، تامل، تفکر، خیال، رای، سگال، ضمیر، فکر ۲. سودا ۳. احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه ۴. قصد، نیت ۵. اضطراب، بیم، پروا، ترس
دوراندیشهلغتنامه دهخدادوراندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که اندیشه ٔ آینده ٔ دور را بکند. که تدبیر کند. دوراندیش . مآل اندیش . (یادداشت مؤلف ) : و بونصر در چنین کارها دوراندیشه تر جهان بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="l
تازه اندیشهلغتنامه دهخداتازه اندیشه . [ زَ / زِ اَ ش َ / ش ِ] (اِ مرکب ) اندیشه ٔ تازه . اندیشه ٔ نو : فرخزاد گفت و سپهبد شنیدیکی تازه اندیشه آمد پدید. فردوسی .رجوع به تا
چابک اندیشهلغتنامه دهخداچابک اندیشه . [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زیرک . تیزفهم : که آنگه شاعری پیشه نبوده ست حکیمی چابک اندیشه نبوده ست . فخرالدین اسعد(ویس و رامین ).تو همشهری او را و هم پیشه ای ه
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <