حنکللغتنامه دهخداحنکل . [ ح َ ک َ ] (ع ص ) حُناکِل . ناکس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لئیم . (اقرب الموارد). || کوتاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درشت و سطبر. (منتهی الارب ). درشت و ستبر. (ناظم الاطباء). مردی کوتاه و فرومایه . (مهذب الاسماء). ج ، حناکل . (مهذب الاس
عنکللغتنامه دهخداعنکل . [ ع َ ک َ ] (ع ص ) سخت و درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صلب . عنکد. (اقرب الموارد). رجوع به عنکد شود. || (اِ) استخوان پشت از دوش تا سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
انقلاءلغتنامه دهخداانقلاء. [ اِ ق ِ] (ع اِ) نوعی خرمای شامی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
انقلابلغتنامه دهخداانقلاب . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) برگشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازگردیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). برگردیدن و واژگون شدن و برگشتن از کاری و حالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). واگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (مجمل اللغة). تحول . بازگردانیدن
انقلابیلغتنامه دهخداانقلابی . [ اِ ق ِ ] (ص نسبی ) منسوب به انقلاب . شورشی . || کسی که طرفدار انقلاب است . || (اِخ ) نام فرقه ای در اول مشروطیت . (یادداشت مؤلف ).
انقلابینلغتنامه دهخداانقلابین . [ اِ ق ِ ب َ ] (ع اِ) (= دو انقلاب ) در نجوم ، دو نقطه ٔ دایرةالبروج که در آنها میل خورشید به منتهی میرسد (یعنی خورشید بمنتهای فاصله ٔ خود از معدل النهار یا استوای فلکی میرسد). انقلابین دو نقطه ٔ متقاطر از کره ٔ آسمان اند و بنظر ساکنین زمین ، خورشید سالی یکبار از ه
انقلاعلغتنامه دهخداانقلاع . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) برکنده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) از بیخ برکندگی . (ناظم الاطباء). برکندگی : و بحقیقت سبب ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقلا
جحفةلغتنامه دهخداجحفة. [ ج ُ ف َ ] (اِخ ) جایی است میان مکه و مدینه که میقات اهل شام است . (منتهی الارب ). یاقوت آرد: قریه ای بزرگ بوده و منبری داشته که در راه مدینه بمکه در چهارمیلی واقع بوده است . این قریه میقات مردم مصر و شام است اگر از مدینه عبور نکنند میقات آنان ذوالخلیفه است . اسم این ق
انقلاب مشروطیت ایرانلغتنامه دهخداانقلاب مشروطیت ایران . [ اِ ق ِ ب ِ م َ طی ی َ ت ِ ] (اِخ ) رجوع به مشروطه و مشروطیت شود.
انقلاب جفنلغتنامه دهخداانقلاب جفن . [ اِ ق ِ ب ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا انقلاب الجفن ؛ شفرة. (از قاموس ابوعلی سینا چ تهران کتاب 3 ص 68). میل مژه بدرون چشم . (یادداشت مؤلف ). انقلاب مژگان . کجی مژگان . کژی مژه . و رجوع ب
انقلاءلغتنامه دهخداانقلاء. [ اِ ق ِ] (ع اِ) نوعی خرمای شامی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
انقلاب الشعرلغتنامه دهخداانقلاب الشعر. [ اِ ق ِبُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) در تداول طب ، ناهموار و کج رستن موی مژه . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی در ذیل انقلاب الشعر آرد: موی مژه اگرچه فزونی نباشد لیکن آنچه باشد ناهموار رسته باشد و لختی بسوی دیده اندر کشد و بخلد و بدین سبب آب از چشم دویدن گیرد و دیده برنجد.
انقلاب رحملغتنامه دهخداانقلاب رحم . [ اِ ق ِ ب ِ رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علتی در رحم : سبب این علت دو نوع است یکی آنکه قوت عظیم برحم برسد چون دشخواری زادن و تهور قابله یا بانگ عظیم کردن یا چیزی گران برداشتن یا از جای بلند افتادن و جستن یا زخمی و آسیبی رسیدن یا ناگاهی در پیش خویش ماری بیند