انکماشلغتنامه دهخداانکماش . [ اِ ک ِ ] (ع مص ) شتافتن و شتابی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شتافتن و بوشکردن . (تاج المصادر بیهقی ). شتابی شدن . (یادداشت مؤلف ). || ورترنجیده و فراهم شدن پوست . (از ناظم الاطباء). انقباض . آب رفتن (جامه ). (از اقرب الموارد). ترنجیدن پوست از ح
انقماسلغتنامه دهخداانقماس . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) فرورفتن در آب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نشستن در آب . (از اقرب الموارد). انغماس . (یادداشت مؤلف ). || فروشدن ستاره . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غایب شدن ستاره . (از اقرب الموارد).
انکمشدیکشنری عربی به فارسیچروک شدن , جمع شدن , کوچک شدن , عقب کشيدن , اب رفتن (پارچه) , شانه خالي کردن از
جلد شدنلغتنامه دهخداجلد شدن . [ ج َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) جُلوده . جَلاده . (تاج المصادر بیهقی ): انکماش ؛ جَلد و چست شدن . (از یادداشت های دهخدا).
تشنیعلغتنامه دهخداتشنیع. [ ت َ ] (ع مص ) نیک زشت کردن و زشت گفتن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زشت گفتن به کسی و ملامت کردن کسی را. (غیاث اللغات ). زشت گفتن به کسی . (آنندراج ). بسیار سرزنش و بدگویی کردن کسی را: شنع فلاناً؛ کثر علیه الشناعة. (از اقرب الموارد) :</span
چینلغتنامه دهخداچین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ .گره . (انجمن آرا). انجخ