انیقلغتنامه دهخداانیق . [ اَ ] (ع ص ) خوب و عجیب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نیکو. حسن . معجب . چیز نیک بشگفت آورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): چون تاج مملکت و سریر سلطنت بر راء انیق و لقاء بهی ابوالحرث منصوربن نوح آراسته شد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).بود سرو در با
حانکلغتنامه دهخداحانک . [ ن ِ ] (ع ص ) نیک سیاه . (منتهی الارب ). سیاه سیاه . حالک . سیاهی سیاه . سخت سیاه .
انیقةلغتنامه دهخداانیقة. [ اَ ق َ ] (ع ص ) مؤنث انیق ، خوب و عجیب . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به انیق شود.
انيقدیکشنری عربی به فارسیپاکيزه , تميز , شسته و رفته , مرتب , گاو , زرنگ , زيرک , ناتو , باهوش , شيک , جلوه گر , تير کشيدن (ازدرد) , سوزش داشتن
انیقةلغتنامه دهخداانیقة. [ اَ ق َ ] (ع ص ) مؤنث انیق ، خوب و عجیب . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به انیق شود.
دوانیقلغتنامه دهخدادوانیق . [ دَ ] (معرب ، اِ) ج ِ دانَق . (یادداشت مؤلف ) (دهار). ج ِ دانق ، معرب دانگ . (یادداشت مؤلف ) : صاحب نظری دقیق در احتساب شعیرات و دوانیق ... (تاریخ جهانگشای جوینی ). الطینة ستة عشر ما شجة و الماشجة اربع دوانیق ذهب و صرف ذهبهم علی نصف دینار ا
خوانیقلغتنامه دهخداخوانیق . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خانِقة، وآن قسمی درد و ورم گلو است ، و گویا جمع بمعنی مفرد خویش نیز مستعمل است . (یادداشت بخط مؤلف ) : و توفی سکمان بن ارتق بعلة الخوانیق فی طریق الفراةبین طرابلس و القدس . (وفیات الاعیان چ طهران ص <span class="hl" dir="ltr
شودانیقلغتنامه دهخداشودانیق . (معرب ، اِ) معرب سودانیات است و آن مرغی باشد که درخت را با منقار سوراخ کند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارکوب . دارسنب .