آوخلغتنامه دهخداآوخ . [ وَ ] (صوت ، اِ) دریغا. دریغ. افسوس . آواخ . آه . آخ . آوَه . یاحسرتا. آواه . دردا : بدرد دل آوخ که بریان شوندچه بر حال من زار گریان شوند. فردوسی . گفت آوخ ! بفریفت مرا آنکه پدر ما را فریفت . (مجمل التوا
آوخلغتنامه دهخداآوخ . [ وُ ] (اِخ ) نام کوهی است بسرحد غربی ایران ، میان لادین و مرغاب ، نزدیک کوه ماهی هلانه و کوه مورشهیدان .
اوخلغتنامه دهخدااوخ . (اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || (عامیانه ) در تداول کودکان جراحت . ریش : دستم اوخ شده .
آوخفرهنگ فارسی عمیدآه؛ وای؛ آوه؛ آواه؛ دریغ؛ دریغا؛ افسوس: ◻︎ جهان دست جفا بگشاد آوخ / وفا را زور بازویی نماندهست (خاقانی: ۷۴۸).
اوخلغتنامه دهخدااوخ . (اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || (عامیانه ) در تداول کودکان جراحت . ریش : دستم اوخ شده .
راوخلغتنامه دهخداراوخ . [ وَ ] (اِخ ) نام دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 12500گزی شمال صفی آباد و هفت هزارگزی خاوری راه اتومبیلرو صفی آباد به بام . این ده کوهستانی و سردسیر است و سکنه ٔ آن 258 تن و
آخ و اوخلغتنامه دهخداآخ و اوخ . [ خ ُ ] (اِ صوت مرکب ، از اتباع ) حکایت صوت ناله ٔ بیمار و مانند آن .
نااوخلغتنامه دهخدانااوخ . (اِخ ) دهی از دهستان بیزکی (یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مشهد) بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 27 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی جنوب کشف رود. جلگه است و هوایش معتدل است و
ناوخلغتنامه دهخداناوخ . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه ٔ شهرستان قوچان ، در 12 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 8 هزارگزی شمال شرقی جاده ٔ شوسه ٔ قدیم مشهد به قوچان . در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و <span class