اودعلغتنامه دهخدااودع . [اَ دَ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). موش صحرایی . || (ص ) حمام اودع ؛ کبوتری که بر چینه دان وی سپیدی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اودهلغتنامه دهخدااوده . [ اَ دَ ] (اِخ ) نام شهری بسیار قدیمی در شمال هندوستان کنار نهر کوکره ازتوابع رود گنگ و نزدیک شهر فیض آباد و در 125 هزارگزی مشرق لکهنو و در 190 هزارگزی شمال غربی فارس واقع است . در سابق شهری آبادان بود
اوضحلغتنامه دهخدااوضح . [ اَ ض َ ] (ع ن تف ) واضح تر. آشکارتر. (ناظم الاطباء). پیداتر. روشن تر. (آنندراج ). هویداتر.
اوضعلغتنامه دهخدااوضع. [ اَ ض َ ] (ع ن تف ) فرومایه تر و پست تر. (ناظم الاطباء). وضیعتر.- امثال :اوضع من ابن قرضع ، و ابن قرضع مردی از اهل یمن بوده که در لئامت و پستی بوی مثل زنند. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای مدینه . رجوع به نزهةالقلوب چ برون ص 15 شود. || وادئی است از اودیه ٔ عقیق . (منتهی الارب ).
أَوْدِيَةٌفرهنگ واژگان قرآندره هاي محل عبور سيل (جمع وادي و وادي محلي است که سيلاب از آنجا ميگذرد ، و به همين اعتبار شکاف ميان دو کوه را نيز وادي ميگويند ، و جمع اين کلمه اوديه ميآيد )
ارکلغتنامه دهخداارک . [ اُ رُ ] (اِخ ) کوهی است . || و گفته اند نام مدینه ٔ سلمی که یکی از دو کوه طَیی ٔاست . || و گفته اند کوهی است غَطفان را و یوم ذی اُرُک از ایام عربست . || وادی ای است از اودیه ٔ مرتفعة بسرزمین یمامه . (معجم البلدان ).
بیشةلغتنامه دهخدابیشة. [ ش َ ] (اِخ ) بیش . بئشة. وادیی است شیرناک به یمن . و این کلمه ٔ فارسی را ابناء فارس بدانجا برده اند. (منتهی الارب ). مأسده ای در راه یمامه . وادیی از اودیه ٔ یمن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به بیش شود.
زعرورالاودیةلغتنامه دهخدازعرورالاودیة. [ زُ رُل ْ اَ ی َ ] (ع اِ مرکب ) زالزالک وحشی . ابن البیطار در ذیل کلمه ٔ جوذر آورده و لکلرک آن را به «آزرولیه » ترجمه می کند، ولی من گمان نمیکنم درست باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).