خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اورا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اورا
لغتنامه دهخدا
اورا. [ اَ ] (اِ) حصارو قلعه . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) : زو عدو گر خود رود درحصن هفت اورای چرخ آن کشدکز دست حیدر مالک خیبر کشید.ابن یمین .
-
واژههای همآوا
-
اورع
لغتنامه دهخدا
اورع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) باورع تر. پارساتر.
-
جستوجو در متن
-
ایراف
لغتنامه دهخدا
ایراف . (اِخ ) نام پدر اردا است که اورا ارداویراف خوانند و پارسیان زردشتی او را حکیم مرتاض کامل دانند. (برهان ). رجوع به ارداویراف شود.
-
عیهاب
لغتنامه دهخدا
عیهاب . (ع ص ) آنکه اورا به ضلالت نسبت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گمراه کننده و مضلل . (از اقرب الموارد).
-
بندار
لغتنامه دهخدا
بندار. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ از فقهای شیعه و اورا کتبی است در فقه و اصول و جز آن . (ابن الندیم ).
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) ابن فرط ازدی . صحابی است و نبی (ص ) نام اورا تغییر داده به عبداﷲ موسوم کرد. (منتهی الارب ).
-
ژان
لغتنامه دهخدا
ژان . (اِخ ) امپراطور حبشه . اورا دجه کاسائی گویند. وی در حدود سال 1832 متولد شد و بسال 1889 م . درگذشت .
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش . [ ع َ شِن ْ ] (ع ص ) عشی . شبکور، و آنکه شب و روز سوءالبصر باشد اورا، یا نابینا. (منتهی الارب ). و رجوع به عشی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شبیب سبائی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ سبائی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عبید خثعمی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی شود.
-
تراغمی
لغتنامه دهخدا
تراغمی . [ ت َ غ ِ ] (اِخ ) سلمةبن نفیل السکونی التراغمی . در شام سکونت داشت و اورا با پیامبر (ص ) صحبتی بوده . (اللباب ج 1 ص 172).
-
طاهرالباطن
لغتنامه دهخدا
طاهرالباطن . [ هَِ رُل ْ طِ ] (ع ص مرکب ) آنکه خدا اورا از وسوسه و هوی و هوس هائی که در دل میگذرد حفظ کند. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به طاهر باطنی شود.
-
نرم آهنی
لغتنامه دهخدا
نرم آهنی . [ ن َ هََ ] (حامص مرکب ) زبونی . عاجزی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). صفت نرم آهن : که در من چه نرم آهنی دیده ای که پولاد اورا پسندیده ای .نظامی .