اورندلغتنامه دهخدااورند. [ اَ رَ ] (اِ) مکر و فریب و خدعه . (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (برهان ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). || شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (برهان ). فر و شکوه . (آنندراج ) (انجمن آرا). || زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (
اورندلغتنامه دهخدااورند. [ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از پسران کی پشین پسر کیقباد که پدر لهراسب باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه ) : که لهراسب بد پور اورندشاه که او را بدی آنزمان تاج و گاه .فردوسی .
اورندفرهنگ فارسی عمید۱. تخت پادشاهی؛ سریر.۲. [مجاز] فروشکوه و زیبایی؛ شٲن و شوکت: ◻︎ سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی: ۴/۳۳۹).
آورندلغتنامه دهخداآورند. [ رَ ] (اِ) اورند. اروند. مکر و فریب و حیله . آرنگ . رجوع به اَورند و اروند شود.
اورندیدنلغتنامه دهخدااورندیدن . [ اَ رَ دَ ] (مص ) فریبانیدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مکر و حیله کردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). خدعه نمودن .(از ناظم الاطباء). فریب دادن . (برهان ) : ز روز واپسین آن کش خبر نیست جز اورندیدنش کار دگر نیست .<
اورندیدنفرهنگ فارسی عمیدفریب دادن؛ مکر و خدعه کردن؛ نادرستی کردن: ◻︎ ز روز واپسین آنکش خبر نیست / جز اورندیدنش کار دگر نیست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
آورندلغتنامه دهخداآورند. [ رَ ] (اِ) اورند. اروند. مکر و فریب و حیله . آرنگ . رجوع به اَورند و اروند شود.
اورندیدنلغتنامه دهخدااورندیدن . [ اَ رَ دَ ] (مص ) فریبانیدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مکر و حیله کردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). خدعه نمودن .(از ناظم الاطباء). فریب دادن . (برهان ) : ز روز واپسین آن کش خبر نیست جز اورندیدنش کار دگر نیست .<
اورندیدنفرهنگ فارسی عمیدفریب دادن؛ مکر و خدعه کردن؛ نادرستی کردن: ◻︎ ز روز واپسین آنکش خبر نیست / جز اورندیدنش کار دگر نیست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).