اوستیملغتنامه دهخدااوستیم . (اِ) آستین جامه . (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آستین . || چرکی که از زخم می پالاید و خون . (ناظم الاطباء). خون و ریمی باشد که از جراحت میرود. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
اوستاملغتنامه دهخدااوستام . (اِ) استام . یراق زین و لگام اسب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) : چون برآهختی ز تن شرم ای پسریافتی دیبا واسب و اوستام . ناصرخسرو. || ستون و عمود. || پشتی و حامی . (ناظم الاطباء). || امین
اوستامفرهنگ فارسی عمید۱. = ستام۲. اعتماد: ◻︎ بهافزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور: مجمعالفرس: اوستام).۳. (صفت) معتمد؛ معتبر.