اوفتیدنلغتنامه دهخدااوفتیدن . [ دَ ] (مص ) صورتی از اوفتادن : گر سعیدی از مناره اوفتیدبادش اندر جامه افتاد و رهید. مولوی .از آن بانگ دهل از عالم کل بدین دنیای فانی اوفتیدیم .مولوی .
اوفتادنلغتنامه دهخدااوفتادن . [ دَ ] (مص ) افتادن و از پا درآمدن . || دور شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || ساقط شدن . (ناظم الاطباء). سقوط کردن : یکی بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز کده . عماره .- <span class=
دور اوفتادنلغتنامه دهخدادوراوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . برکنار ماندن . دورفتادن . جدا شدن . جدا ماندن : من از کنار تو دور اوفتاده ام چه عجب گرم قرار نباشد که داغ هجران است . سعدی .چو از بی دولتی دور اوفتادیم به نزدیکان حضر
پیش اوفتادنلغتنامه دهخداپیش اوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پیش افتادن شود : هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتداین راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من .امیرخسرو.
خوش اوفتادنلغتنامه دهخداخوش اوفتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن . مناسب افتادن . مطبوع افتادن . دلپسند قرار گرفتن : من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاددر قید او که یاد نیاید نشیمنم .سعدی .