اوهاملغتنامه دهخدااوهام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات ). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح . (آنندراج ).- در اوهام آمدن ؛ بوهم درآمدن . وصف چیزی به وهم آمدن : تو در کنار
عنادیهفرهنگ فارسی عمیدفرقهای از سوفسطائیان که منکر حقیقت اشیا بوده و بسیاری از حقایق را اوهام و خیالات باطل میدانستهاند.
مالیخولیافرهنگ فارسی معین(اِ.) = ماخولیا: مأخوذ از یونانی ؛ نوعی بیمار مغزی که موجب ایجاد اوهام و خیالات می شود.
hallucinatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتوهم، هذیان گفتن، حالت هذیانی پیدا کردن، هذیانی شدن، اشتباه کردن، گرفتار اوهام و خیالات شدن
hallucinatedدیکشنری انگلیسی به فارسیترسناک، هذیان گفتن، حالت هذیانی پیدا کردن، هذیانی شدن، اشتباه کردن، گرفتار اوهام و خیالات شدن
اوهاملغتنامه دهخدااوهام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات ). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح . (آنندراج ).- در اوهام آمدن ؛ بوهم درآمدن . وصف چیزی به وهم آمدن : تو در کنار
ذات اوهاملغتنامه دهخداذات اوهام . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک سرندیب که گرشاسب با مهراج آنگاه که بتسخیر سرندیب رفتند یکهفته بدانجا مقام کردند : بیک هفته آنجاش آرام بودکجا نام او ذات اوهام بود.اسدی .
اوهاملغتنامه دهخدااوهام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات ). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح . (آنندراج ).- در اوهام آمدن ؛ بوهم درآمدن . وصف چیزی به وهم آمدن : تو در کنار