محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
اشتقاق افزودۀ پاaVF leadواژههای مصوب فرهنگستانگیرانۀ تکقطبی افزودهای که الکترود مثبت آن به پای چپ متصل میشود متـ . گیرانۀ افزودۀ پا، اشتقاق پا، گیرانۀ پا
اوچ تپهلغتنامه دهخدااوچ تپه . [ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر دارای 433 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
اوچ تپهلغتنامه دهخدااوچ تپه . [ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 594 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، میوجات ، یونجه و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
سیدلر اوچ تپهلغتنامه دهخداسیدلر اوچ تپه . [ س َی ْ ی ِ ل َ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . دارای 232 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
گودری اودوم تپهلغتنامه دهخداگودری اودوم تپه . [ ت َپ ْ پ َ پ ِ ] (اِخ ) خرابه ای بر ساحل چپ اترک . (از جغرافیای شمال ایران تألیف دمرگان ترجمه ٔ کاظم ودیعی ص 452).
تپ تپلغتنامه دهخداتپ تپ . [ ت ُ ت ُ / ت ِ ت ِ ](اِ صوت ) حکایت صوت تپش دل بر اثر ترس یا جز آن آواز حرکت قلب . با زدن کردن صرف شود: دلم تپ تپ میزد. میترسیدم و دلم تپ تپ میکرد. || آواز افتادن انجیر رسیده از درخت و جز آن یکی پس از دیگری .
تفنولغتنامه دهخداتفنو. [ ت َ ] (اِ) مشتق از تپ . تب . تفت . رجوع به تپ و تپ و تفت و فرهنگ ایران باستان ص 90 شود.
تپ تپ گروسکواژهنامه آزاد(بختیاری) تَپ تَپ گروسک؛ گونه ای بازی در ایل بختیاری است که بیشتر در میان بازی های بچه های روستایی ایذه و مسجدسلیمان در شمال خوزستان دیده می شود. تپ به معنای تپیدن و تَپ تَپ گروسک همان بازی قایم باشک یا پنهان شدن و پیداکردن است که شماری از بچه ها پنهان می شوند و یکی باید آنها را پیدا کند.
اولغتنامه دهخدااو. (ضمیر) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. (برهان ). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده . (آنندراج ) (هفت قلزم ). کلمه ٔ اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. (از ناظم الاطباء). سوم شخص مفرد غا
اولغتنامه دهخدااو. [اَ و ] (ع حرف ) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تقریب . (از ناظم الاطباء): و ارسلناه الی مائة الف او یزیدون : (قرآن /37 148</spa
داولغتنامه دهخداداو. (اِ) اصطلاحی در بازی نردست . نوبت بازی نرد و شطرنج . (برهان ) (انجمن آرا). نوبت باختن نردو قمار و بازیهای دیگر. (شرفنامه ٔ منیری ). نوبت است از بازی چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی اوست . نوبت تیر (تیر قمار)اندازی . (ناظم الاطباء). دو. (در تداول مردم قزوین ). ن
درختکاولغتنامه دهخدادرختکاو. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت کاونده . کاونده ٔ درخت . از بیخ کننده ٔ درخت . (ناظم الاطباء): مجثات ، مجثة؛ تیشه ٔ درختکاو. (منتهی الارب ).
دندان کاولغتنامه دهخدادندان کاو. [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان آپریز. خلال .(از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از بحر الجواهر)(از ناظم الاطباء). رجوع به خلال و دندان آپریز شود.