احترافلغتنامه دهخدااحتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) صاحب پیشه شدن . (منتهی الارب ). پیشه ور شدن . (تاج المصادر). پیشه وری : ای بسا شوخان ز اندک احتراف زان شهان ناموخته جز گفت و لاف . مولوی .|| دانش . (غیاث از لطائف ).
اعترافلغتنامه دهخدااعتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن . (از اقرب الموارد): اعترف الی اعترافاً؛ خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر کردن . (المصادر زوزنی ). |
اعترافدیکشنری عربی به فارسیاعتراف , اظهار اشکار , اظهار و اقرار علني , اقرار , اقرار بجرم , اعتراف نامه , بازشناخت , بازشناسي
احترافلغتنامه دهخدااحتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) صاحب پیشه شدن . (منتهی الارب ). پیشه ور شدن . (تاج المصادر). پیشه وری : ای بسا شوخان ز اندک احتراف زان شهان ناموخته جز گفت و لاف . مولوی .|| دانش . (غیاث از لطائف ).