ارثقیلغتنامه دهخداارثقی . [ ] (معرب ، اِ) بیونانی خلنج است . (فهرست مخزن الادویه ). و در ترجمه ٔ ابن البیطار لکلرک این کلمه را از قول دیسقوریدوس اریقی آورده است .
علی ارتقیلغتنامه دهخداعلی ارتقی . [ ع َ ی ِاُ ت ُ ] (اِخ ) ملقّب به عمادالدین و مشهور به العادل (علی الپی ...). یازدهمین تن از امرای ارتقیه ٔ ماردین است . که در سال 712 هَ . ق . حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 151) (از معجم ال
اّرْتقي العرشَدیکشنری عربی به فارسیبر مسند قدرت نشست (تکيه داد) , به قدرت رسيد , قدرت را به دست گرفت , به حکومت رسيد
ابراهیم ارتقیلغتنامه دهخداابراهیم ارتقی . [ اِ م ِ اُ ت ُ ] (اِخ ) دومین پادشاه از سلسله ٔ ارتقیه ٔ حصن کیفا (498 هَ .ق .).
ترقیلغتنامه دهخداترقی .[ ت َ رَق ْ قی ] (ع مص ) ببالا برشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بلند شدن . (آنندراج ). || برآمدن بر نردبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).برآمدن بر نردبان پله پله . || بالا رفتن برکوه . (از اقرب الموارد) (از المنجد). گاهی با الی ̍ و گاهی با فی متعدی میشود،