ابن القاریهلغتنامه دهخداابن القاریه . [ اِ نُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) جوجه . فَرْخ . فروج . (المزهر). و رجوع به ابن القاویه شود.
عین القیارةلغتنامه دهخداعین القیارة. [ ع َ نُل ْ ق َی ْ یا رَ ] (اِخ ) چشمه ای است در موصل که از آن «قار» بیرون می آید. (از معجم البلدان ). و رجوع به قَیّارة شود.
القارعةلغتنامه دهخداالقارعة. [ اَ رِ ع َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ صد و یکم از قرآن کریم . در مکه نازل شده و یازده آیه دارد. || بمعنی بلای سخت و نکبت و مهلکه . رجوع به قارعة شود : شاه آمد تا ببیند واقعه یافت آنجا زلزله والقارعه .مولوی .
جامه ٔ حلکاریلغتنامه دهخداجامه ٔ حلکاری . [ م َ / م ِ ی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای که از طلای محلول بر آن نقش کرده باشند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : ز کار غیر گره وا نمی تواند کردکسی که در گرو جامه های حلکاری است .<p clas
ابن رومان القاریلغتنامه دهخداابن رومان القاری . [ اِ ن ُ نِل ْ ] (اِخ ) رجوع به یزیدبن رومان القاری شود.