سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
اژدرلغتنامه دهخدااژدر. [ اَ دَ / اِ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). اژدرها. اژدها. تنّین . ثعبان . (بحر الجواهر). بَرغَمان . بُرسان . در اساطیر قدیمه نام ماری بغایت عظیم که از دهان آن آتش بیرون میریخته است :</spa
اژدرفرهنگ فارسی عمید۱. در افسانهها ماری بسیاربزرگ که از دهانش آتش بیرون میآمد؛ اژدها.۲. (نظامی) نوعی موشک زیرآبی که پس از برخورد به هدف منفجر میشود.
اژدرtorpedoواژههای مصوب فرهنگستانسلاح انفجاری زیرآبی خودْحرکتی که بر روی اهداف سطحی یا زیرسطحی نشانهگیری میشود و گاهی توانایی جستوجوی اهداف را نیز دارد
خنگ اژدرلغتنامه دهخداخنگ اژدر. [ خ ِ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ماژدرلغتنامه دهخداماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
دهان اژدرلغتنامه دهخدادهان اژدر. [ دَ اَ دَ ] (اِ مرکب ) قسمی شمعدانی . (یادداشت مؤلف ). اژدر دهان . رجوع به شمعدانی شود.
دهن اژدرلغتنامه دهخدادهن اژدر. [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) شلواری که دهانه ٔ پاچه ها فراخ تر از قسمت زبرین باشد. (یادداشت مؤلف ).
گوداژدرلغتنامه دهخداگوداژدر. [ گُو اَ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودزرد بخش جانکی گرم سیر شهرستان اهواز که در 20 هزارگزی باختر باغ ملک و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفت گل واقع شده و سکنه ٔ آن <span class="h