چاکدارلغتنامه دهخداچاکدار. (نف مرکب ) شکافته . دریده . پاره . عضوی یا جامه ای که شکافتگی و بریدگی داشته باشد. || ترکیده . کفیده .
اقدارلغتنامه دهخدااقدار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَدَر، بمعنی فرمان و حکم و اندازه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ قِدْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قدر شود.
اقدارلغتنامه دهخدااقدار. [ اِ ] (ع مص ) توانا گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اقذارلغتنامه دهخدااقذار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قذر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به قذر شود.
چاکدارلغتنامه دهخداچاکدار. (نف مرکب ) شکافته . دریده . پاره . عضوی یا جامه ای که شکافتگی و بریدگی داشته باشد. || ترکیده . کفیده .
ناباکدارلغتنامه دهخداناباکدار. (نف مرکب ) خلیعالعذار. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). ناباک . بی پروا. نترس . دلیر. جسور : چنین داد پاسخ ورا کرگسارکه ای نامور مرد ناباکدار. فردوسی .سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدارزین گروهی دوزخی ناپاکزا
تریاکدارلغتنامه دهخداتریاکدار. [ ت َ / ت ِرْ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ تریاک بمعنی پادزهر. کسی که تریاق دارد : بدین بنده پاسخ چنین داد شاه ز تریاک دار و ز تریاک خواه که گر مار گشته بمیرد بزهرنیابد از آن مرد تریاک بهر. <p cl