اقشاشلغتنامه دهخدااقشاش . [اِ ] (ع مص ) به شدن از بیماری چنانکه از جدری . || رفتن و شتافتن . || بسیار شدن خشکی در جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بازدارندۀ اُکسایشoxidation inhibitorواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که با افزوده شدن به مادهای دیگر، مقاومت آن ماده را در برابر حملات زیانبار محیطهای اکسنده افزایش میدهد
پتانسیل اُکسایشoxidation potentialواژههای مصوب فرهنگستانمقدار اُفت پتانسیل هنگامیکه یک اتم یا آنیون یا کاتیون در یک برقکاف در حالت استاندارد الکترون از دست میدهد
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
دام عنکبوتلغتنامه دهخدادام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است .<p c