اکمکلغتنامه دهخدااکمک . [ اَم َ ] (ترکی ، اِ) نان . (یادداشت مؤلف ) : تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کندکی مهر شه به اتسز و بغرا برافکند.خاقانی .
حکیمکلغتنامه دهخداحکیمک .[ ح َ م َ ] (اِ مصغر) حکیم بصورت تحقیر : چون حکیمک اعتقادی کرده است کآسمان بیضه زمین چون زرده است .مولوی .
پاچاکامکلغتنامه دهخداپاچاکامک . [ م َ ] (اِخ ) یکی از خدایان بزرگ بومیان امریکا و آن آفتابست و عبادت او را معابد سخت بزرگ و مزین داشتند و بزرگترین معابد نزدیک لیما بود.
اکماکلغتنامه دهخدااکماک . [ اَ ] (اِ) اکمال .قی . (مؤید الفضلاء). قی و قی آورنده . (ناظم الاطباء).قی و استفراغ بود و آنرا شکوفه نیز گویند و در برخی فرهنگها اکمال به لام مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). و رجوع به اکمال شود.
اکماکلغتنامه دهخدااکماک . [ اَ ] (ترکی ، اِ) اکمک . به ترکی نان را گویند. (از برهان ) (از آنندراج ).
اکماکلغتنامه دهخدااکماک . [ اَ ] (ترکی ، اِ) اکمک . به ترکی نان را گویند. (از برهان ) (از آنندراج ).
سولغتنامه دهخداسو. (ترکی ، اِ) بترکی آب را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). در ترکی به معنی آب و شراب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کندکی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند.خاقانی .
خودیابی باکمکassisted recoveryواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خودیابی که در آن فرد از خدمات درمانی تخصصی بهرهمند میشود یا در گروههای همیاری (mutual aid groups) شرکت میکند متـ . بهبود باکمک