یاغیلغتنامه دهخدایاغی . (ترکی ، ص ) بی فرمان . (آنندراج ). سرکش . نافرمان . اهل طغیان . طاغی : مطیعش را ز می پرباد گشتی چو یاغی گشت بادش تیز دشتی . نظامی .این علم و ادراک را به دست تو میدهند می نگر که به که میدهند و از بهر چه میدهن
اغیلغتنامه دهخدااغی . [ اَ ] (اِخ ) این کلمه در ابیات زیر از ابوزید لحیان بن جلبة محاربی از شعرای جاهلی آمده است :الا ان جیرانی العشیة رائح دعتهم دواع من هوی و منازح فساروا لغیث فیه اغی فغرّب فذو بقر فشابة فالذرائح .ابوالحسن اخفش گوید: اغی نام موضعی است زیرا ضمن اسامی موض
کریم آباد ایاغچیلغتنامه دهخداکریم آباد ایاغچی . [ ک َ دِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز. کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کانی سفید خانملغتنامه دهخداکانی سفید خانم . [ س َ / س ِ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از روستاهای سقز. رجوع به کریم ایاغچی شود.
ساقیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدحپیما، سبوکش، نوشگر ≠ میگسار، شرابخوار ۲. محبوب، معشوق ۳. پیر، مراد ۴. خدا
آبدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آبکی، باطراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع ۲. آبدارچی، ایاغچی، ساقی، شربتدار، قهوهچی ۳. آبدیده، برنده، تیز ۴. سخت ۵. تند، زننده، نیشدار ۶. آبخیز، آبزا ۷. رسا، روان، فصیح، گویا ≠ بیآب، خشک
آبدارلغتنامه دهخداآبدار. (نف مرکب ) شربت دار. ساقی . ایاغچی . و در این زمان خادمی که بکار تهیه ٔ چای و قهوه و غلیان است : بیوسف چنین گفت پس آبدارکه ای مایه ٔ علم و گنج وقار. شمسی (یوسف و زلیخا).ز یوسف پذیرفت پس آبدارکه گر بازخوا
کریم آباد ایاغچیلغتنامه دهخداکریم آباد ایاغچی . [ ک َ دِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز. کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).