ایزدیلغتنامه دهخداایزدی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به ایزد. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). خدایی . الهی . (فرهنگ فارسی معین ) : پسر گفت کاین ایزدی کار بودکه بهرام را بخت بیدار بود. فردوسی .که این روز بادافره ایزدیست مکافات بد
کنارگوییasideواژههای مصوب فرهنگستانجملاتی که یک شخصیت بر روی صحنه بیان میکند بهطوریکه تماشاگران متوجه آن بشوند، ولی، بنا بر قراردادهای تئاتری، شخصیتهای دیگر صحنه متوجه آن نشوند
یازیدگیلغتنامه دهخدایازیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یازیده (صفت مفعولی از یازیدن ).درازشدگی . تمطی . سطواء. مطا. سخواء. (منتهی الارب ).
ایزدیارفرهنگ نامها(تلفظ: izad yār) کسی که همدم و مونسش خدا است ، کسی که یار و معشوق او خدا است ، دوست و رفیق خدا.
نخل ایزدیلغتنامه دهخدانخل ایزدی . [ ن َ زَ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لار با 62 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
فره ٔ ایزدیلغتنامه دهخدافره ٔ ایزدی . [ ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...(از برهان تلخیص از توضیح کلمه ٔ خوره ) <span class=
ایزدیارفرهنگ نامها(تلفظ: izad yār) کسی که همدم و مونسش خدا است ، کسی که یار و معشوق او خدا است ، دوست و رفیق خدا.
نخل ایزدیلغتنامه دهخدانخل ایزدی . [ ن َ زَ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لار با 62 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
فره ٔ ایزدیلغتنامه دهخدافره ٔ ایزدی . [ ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...(از برهان تلخیص از توضیح کلمه ٔ خوره ) <span class=