لغتنامه دهخدا
استیمان . [ اِ ] (ع مص ) استئمان . امان خواستن . (زوزنی ). زنهار خواستن . از کسی زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت . (جهانگشای جوینی ). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهان