هلمندلغتنامه دهخداهلمند.[ هَِ م َ ] (اِخ ) سیستان . (یادداشت مؤلف ). در متون اوستایی بدین صورت آمده است . رجوع به هیرمند شود.
یالمندلغتنامه دهخدایالمند.[ م َ ] (ص مرکب ) عیالمند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). عیالمند و خداوند اهل و عیال و فرزند. (ناظم الاطباء) : ضعیفم یالمندم تنگدستم چه خوانم داستان رامی و ویس . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).بودم حکیم س
یالمندفرهنگ فارسی عمیدویژگی مردی که زن و فرزند دارد: ◻︎ ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی: لغتنامه: یالمند).