خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باایمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خدادان
لغتنامه دهخدا
خدادان . [ خ ُ ] (نف مرکب ) خداشناس . کنایه از باایمان و درستکار.
-
خداشناس
لغتنامه دهخدا
خداشناس . [ خ ُ ش ِ ] (نف مرکب ) پارسا. خدادان . (آنندراج ). موحد. (ناظم الاطباء). ربانی . باایمان : مردی خداشناس و عابد بود. (مجمل التواریخ و القصص ).نصیب ماست بهشت ای خداشناس بروکه مستحق کرامت گناهکارانند.حافظ.
-
خداطلب
لغتنامه دهخدا
خداطلب . [ خ ُ طَ ل َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ خدا. طلب کننده ٔ خدا. جستجوکننده ٔ خدا. کنایه از باایمان و متقی است . صوفیان را عقیده آن است که در هرچه نگرند روی حق بینند و از این جهت آنان در همه ٔ اشیاء خداطلب و طلبکار خدایند و «خداطلب » و «طلبکار خدا» ...
-
خدامشرب
لغتنامه دهخدا
خدامشرب . [ خ ُ م َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه بر طریقه و مشرب خدای تعالی است . پرهیزگار. خداپرست . دیندار. (آنندراج )(ناظم الاطباء). آنکه راه خدا پوید. آنکه معتقد بخداست . باایمان . در تداول فارسی زبانان «مشرب »، کنایه ازراه و طریقه است و «خدامشرب »؛ وصفی ...
-
مؤمنات
لغتنامه دهخدا
مؤمنات . [ م ُءْ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤمنة. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده . زنان باایمان . (یادداشت مؤلف ) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه . منوچهری .جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق ...
-
خداترس
لغتنامه دهخدا
خداترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) متقی . پرهیزگار. عفیف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان . معتقد بخدا. خداپرست : وآن پیر حیایی خداترس با شیر خدای بود همدرس . نظامی .خداترس را بر رعیت گمارکه معمار ملک است پرهیزگار. بوستان .خداتر...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ](ع ص ) گرونده . (مهذب الاسماء). گرونده به خدای تعالی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرونده به خدای تعالی وقبول کننده ٔ شریعت . (آنندراج ). کسی که به خدا و رسول ایمان آورده باشد و ایمان دارد. دیندار و متدین . (ناظم الاطباء). گرون...
-
اهل
لغتنامه دهخدا
اهل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شایسته و سزاوار. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است . ج ، اهلون و اهالی و آهال و اَهلات و اَهَلات . (منتهی الارب ). لایق . مستحق . صالح . ازدر. درخور. سزاوار. بایا. با...